مشکلات و مسائل کودکان طلاق (قسمت اول)
حتما بارها شنیدهاید که جدایی والدین زندگی فرزندان را تباه میکند و عامل اصلی تمامی مشکلات روحی و روانی و رفتاری فرزندان به شمار میآید. تحقیقات بسیار زیادی در مورد تأثیر جدایی والدین بر زندگی فرزندان انجام شده است که اغلب آنها بدون بررسی علل مشکلات رفتاری یا ذهنی کودکان طلاق، با نگاهی سطحی و ساده، جدایی والدین را عامل تمامی اختلالات رفتاری ذکر کردهاند و با توجه به این فرضیه اشتباه، مانع جدایی بسیاری از زوجها شدهاند. ولی آیا زندگی کردن کودک در یک خانه پرتشنج که افراد آن رابطه سرد و بیروحی با یکدیگر دارند آسیب کمتری به روح و روان او وارد میآورد؟
سارا مک لین، پژوهشگر آمریکایی در این مورد میگوید: علت مشکلات روحی فرزندان طلاق، جدایی والدین یا زندگی کردن آنها با یکی از والدین نیست، بلکه تشنجها و درگیریهای خانوادگی و اختلافات والدین پیش از جدا شدن، باعث بر هم خوردن آرامش ذهنی آنها میشود و به دنبال خود معضلات رفتاری را به همراه میآورد. وی معتقد است جدایی به تنهایی آسیبی به هیچ یک از افراد خانواده وارد نمیکند بلکه مشکلات پیش از آن و عواملی که موجب رسیدن خانواده به نقطه پایان میشود، موجب ایجاد مشکل در روح و روان کودک و حتی والدین خواهد شد.
جوزف هوپر، پژوهشگر مسائل خانواده میگوید: زمانی بقای یک زندگی خانوادگی برای کودک مفید است که درگیریها و مشکلات اعتقادی و سلیقهای والدین محسوس نباشد، زیرا در غیر این صورت دوام یک زندگی نه تنها به سود کودک نیست بلکه باعث تشدید تشویشهای ذهنی و مشکلات روحی او میشود.
پل آماتو، استاد جامعهشناسی در دانشگاه نبراسکا و آلنبوث، استاد دانشگاه پنسیلوانیا تحقیق همه جانبهای انجام داده و اعلام کردند واقعیت این است که بسیاری از خانوادهها بدون اینکه درگیریهای شدید یا اختلافات عمیق داشته باشند از هم پاشیده میشوند. آمار نشان میدهد هفتاد درصد از کل طلاقهای صورت گرفته در ایالت متحده آمریکا مربوط به زوجهایی بوده که با یک دوره مشاوره کوتاه و حتی با تفکر و همدلی بیشتر، قادر به ادامه زندگی بودهاند و بدون تردید این شرایط برای فرزندان مناسبتر است.
آنها پیشنهاد میکنند والدینی که مشکلات جدی با یکدیگر ندارند سریع تصمیم به جدایی نگیرند زیرا نمیتوان از اثرات منفی این پدیده اجتماعی بر فرزندان غفلت کرد. بهتر است زوجها تا زمانی که فرزندانشان دوران بلوغ را پشت سر میگذارند کانون خانواده خود را حفظ کنند و در صورت باقی ماندن مشکل، پس از سپری شدن دوران بحرانی فرزندانشان تصمیم به جدایی بگیرند. البته این مسأله تنها شامل خانوادههایی میشود که مشکلات و درگیریهای آنها اندک است، زیرا زندگی کردن کودک در یک خانه پر تشنج و پردرگیری، نه تنها تأثیری مثبت بر ذهن و رفتار او ندارد بلکه آسیبهای بسیار جدی به روح و روان وی وارد میکند.
مگی گالاگر در کتاب "یک جدایی مسالمتآمیز" آورده است: معمولاً طلاق به عنوان راه حلی برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشها پیشنهاد میشود اما آیا واقعا طلاق موجب خاتمه یافتن درگیری بین زوجین میشود؟ آمارها نشان میدهد تنها 12 درصد از زوجها پس از طلاق رابطهای مسالمتآمیز و بدون درگیری با یکدیگر دارند و میتوانند برای تأمین خواسته فرزندشان یا ایجاد آرامش برای وی رابطهای نسبتاً آرام و دوستانه داشته باشند، اما 50 درصد از زوجها پس از طلاق با یکدیگر رفتاری تندتر دارند و مشاجرات و درگیریهای آنها با شدت بیشتر و اغلب در حضور فرزندان صورت میگیرد. این روابط با گذشت مدت زمانی حدود 5 سال از تاریخ طلاق به یک کینه و دشمنی دیرینه بدل میشود و کودکان را وارد یک میدان جنگ میکند. پس در واقع، راه حل در جدایی نیست، در تغییر شرایط است، زیرا تا پیش از آن زوجها در یک محیط و زیر یک سقف بودند و حالا اغلب مشاجرات به صورت تلفنی یا از طریق رابط و واسطه انجام میشود. حال این سؤال پیش میآید که آیا طلاق باعث کاهش درگیریها و تنشها در خانواده میشود و آرامش را به کودکان آن خانوادهها باز میگرداند؟
روشن است که برای پایان بخشیدن به درگیریها و تنشهای موجود بین زوجین، جدایی و طلاق آخرین راه است، اما بدون تردید این درگیری و مشاجره دو زوج نیست که باعث بر هم خوردن آرامش کودک میشود بلکه درگیری و اختلاف والدین کودک است که امنیت را در محیط خانه از بین میبرد و او را موجودی ضعیف و افسرده میکند و طلاق نیز باعث کاهش این مشاجرات نخواهد شد پس تأثیر مثبتی روی فرزندان ندارد مگر اینکه والدین با آگاهی از موقعیت خود و فرزندانشان عملکرد خود را تغییر دهند و کاری کنند که هم به نفع آنها باشد و هم باعث حفظ سلامت فرزندشان شود.
مگی گالاگر، در صفحه 103 کتاب "برافکندن ازدواج"، (The Abolition Of Marriage) میگوید: طلاق باعث تشدید درگیریهای والدین و مشاجرات آنها میشود و آسیبهای وارد شده به فرزندان را افزایش میدهد. آمار نشان میدهد دو سوم از زوجها حتی پس از 5 سال از تاریخ جدایی خود نسبت به یکدیگر احساس عصبانیت و خشونت میکنند و به دنبال راهی هستند تا این کاستیهای روحی و روانی را جبران کنند. در این شرایط، اغلب به منافع و مصالح فرزندشان یا نظریات کارشناسان توجهی ندارند و تنها با پرخاشگری و خشونت موجب سبک شدن بار مشکلات خود میشوند، اما این سبک شدن باعث تشدید اختلالات روحی و روانی فرزندان میشود که شاهد این رفتارهای پرتشنج در محیط خانواده هستند.
یک طلاق خوب و مسالمتآمیز از دوام یک ازدواج پرتنش بهتر است
تا پیش از دهه 70 میلادی، اغلب والدین خود را موظف میکردند که برای تأمین آرامش و سلامت روانی فرزندانشان حرفی از جدایی به میان نیاورند و علیرغم اختلافات و درگیریهای بسیار به زندگی زناشویی خود ادامه دهند اما پس از آغاز این دهه، نظریه تازهای مطرح شد که بر ساختار ذهنی و فکری خانوادهها تأثیر گذارد. نظریه جدید بر این مبنا بود که زندگی فرزندان در خانوادههایی که پر از تنش و درگیری است اثرات بسیار مخربی بر فکر و روح آنها دارد، پس جدایی والدین برای این دسته مفیدتر و بهتر است. با اعلام این نظریه جدید تعداد زیادی از خانوادههای پرتشنج به این راه حل تازه روی آوردند و جدا شدن والدین باعث بازگشت آرامش به زندگی فرزندان شد.
روزالیند بارنت، پژوهشگر استرالیایی میگوید: فرزندان خانوادههای پرتنش، مشکلات رفتاری بیشتری نسبت به فرزندان طلاق دارند، بنابراین اگر والدین به جای تلاش برای تداوم یک رابطه پر از درگیری و مشاجره اقدام به جدایی کنند و پس از جدایی یک رابطه سالم و مسالمتآمیز با همسر سابق خود که پدر یا مادر فرزندشان است برقرار سازند، خواهند توانست به سلامت روان فرزندشان کمک کنند و باعث ارتقای شخصیت او شوند. وی افزود: در بسیاری از موارد، طلاق باعث رها شدن زنان از تنش و افسردگی میشود. مادران سالمتر و شادابتر میتوانند فرزندانی آرامتر و فعالتر تربیت کنند و موجب تقویت اعتماد به نفس آنها شوند.
شادابتر شدن مادر و بازگشت وی به زندگی عادی باعث ایجاد انگیزه در فرزندان میشود و به آنها اطمینان میدهد که در هر مرحله از زندگی میتوان با مشکلات مبارزه کرد و سربلند بیرون آمد.
اغلب والدین پس از جدایی، مقاومت بیشتری در برابر مشکلات پیدا میکنند و فرزندانشان را برای پذیرش شرایط سخت زندگی آماده میکنند. به همین دلیل اکثر فرزندان طلاق استقلال بیشتری دارند و در تصمیمگیریهای خود با اقتدار بیشتری حرکت میکنند. اندرسون، پژوهشگر آمریکایی در مورد دلیل این مسأله میگوید: زمانی که یک زن خود را از زندگی پرتشنج رها میکند، از نظر ذهنی و روحی با مشکلات زیادی مواجه است که برای از میان بردن آنها احتیاج به استقلال فکری و اقتدار شخصیتی دارد و به تدریج به تقویت این نیروهای درونی میپردازد و برای اینکه فرزندانش در شرایط مشابه آسیب کمتری ببینند، سعی میکند این نیروها را در آنها ایجاد کند. بنابراین فرزندان این مادران مقتدر و توانمند، گامهای محکمتری در زندگی خود برمیدارند و موفقیتهایی مشابه با دیگر افراد جامعه خواهند داشت البته تنها در صورتی که والدین پس از جدایی، رفتاری خشونتبار و کینهجویانه با یکدیگر نداشته باشند و محیطی نسبتاً آرام را برای فرزندانشان فراهم کنند.
پژوهشها نشان میدهد فرزندانی که پس از جدایی والدین بتوانند با هر دو والد خود ارتباط نزدیک داشته باشند و در هر دو محیط احساس امنیت و آرامش کنند کمترین آسیب را میبینند. طبق آمارهای موجود، درصد شکست رفتاری در این قشر، کمتر از فرزندان والدینی است که پس از جدایی هنوز مشاجرات پیدرپی دارند و نتوانستهاند به آرامش لازم دست پیدا کنند. همچنین نسبت مشکلات رفتاری در فرزندان خانوادههایی که همیشه شاهد درگیری و مشاجره والدین هستند بیشتر از فرزندان طلاق است. این در حالی است که مشکلات رفتاری در فرزندان خانوادههایی که یکی از والدین بهدلیل مشکلات اخلاقی و جرایم مختلف در زندان هستند یا به هر دلیلی منزل را ترک کردهاند، بسیار زیاد است.
- لینک منبع
تاریخ: پنجشنبه , 18 اسفند 1401 (03:51)
- گزارش تخلف مطلب